می خوام یه چند کلمه با تو حرف بزنم منو یادت میاد
یا حسابی فراموشم کردی منم یوسف
همون که تماشای زیبایی های دنیات رو از اون دریغ کردی
ولی هیچ شکایتی نکردم بجای نور و روشنی در تاریکی و ظلمت فرو رفتم
و هیچ اعتراضی نکردم به این بهشت کوچک قناعت کرده بودم و لذت می بردم
آیا این همه سال رنج و سختی کافی نبود . که حالا می خواهی به رنجم اضافه کنی
نمی دونم شکایت تو رو به چه کسی باید کرد
اما التماس می کنم کمی از مهربونیتت را نشونم بده . فرصت این زندگی رو از من نگیر..........
می دونم که اشتباه کردم اشتباه بزرگم این بود
که تو رو خوب نشناختم. حالا می فهمم که اسممو
از دفتر مهربونیات خط نزدی . فراموشم نکردی
با منی یو مواظب من اما ای کاش مهربونیات کامل بشه
حالا که دستمو گرفتی ، تا میونه ی را اوردی. خواهش می کنم خوب تمومش کن
به من اطمینان کن. من قدر روشنایی رو بیشتر از بقیه می دونم .
اگه از تاریکی بیرون بیام . تا پایان راه با تو خواهم بود......
(به افق نگاه کن ... تو میتونی ادامه بدی حتی اگر تنها بشی.....
اما نه تو خدارو داری)
جوهر قلمت خوش نشه
بیدق پرچمتم نخوابه
دلت امید داشته باشه
و مهربون بمونی
بیا پیشم
ممنون
حتما میام
میدونی الان که تو خوشحالی یه دختر عاشق داره به خاطر اینکه فردا قراره عشقشو تو سینه قبرستون بذارن پر پر میزنه؟راه دوری نرید همین پردیس خودمونو میگم
میدونم دیگه پا نمیزاره تو خونه که با دستاش گل های مریم
بکاره ....... اما چه فایده بگیم متاسفیم... ناراحتیم....
غم آخرت باشه.... فایده ای نداره کسی از دل تو خبر نداره
چه میشه کرد شکایته خدا رو نمیشه به کسی کرد
اما دنیا ادامه داره کسی از فرداش خبر نداره
به افق نگاه کن ........
تو می تونی بازم ادامه بدی ...... حتی تنها
اما نه تو خدا رو داری