می خوام یه چند کلمه با تو حرف بزنم منو یادت میاد
یا حسابی فراموشم کردی منم یوسف
همون که تماشای زیبایی های دنیات رو از اون دریغ کردی
ولی هیچ شکایتی نکردم بجای نور و روشنی در تاریکی و ظلمت فرو رفتم
و هیچ اعتراضی نکردم به این بهشت کوچک قناعت کرده بودم و لذت می بردم
آیا این همه سال رنج و سختی کافی نبود . که حالا می خواهی به رنجم اضافه کنی
نمی دونم شکایت تو رو به چه کسی باید کرد
اما التماس می کنم کمی از مهربونیتت را نشونم بده . فرصت این زندگی رو از من نگیر..........
می دونم که اشتباه کردم اشتباه بزرگم این بود
که تو رو خوب نشناختم. حالا می فهمم که اسممو
از دفتر مهربونیات خط نزدی . فراموشم نکردی
با منی یو مواظب من اما ای کاش مهربونیات کامل بشه
حالا که دستمو گرفتی ، تا میونه ی را اوردی. خواهش می کنم خوب تمومش کن
به من اطمینان کن. من قدر روشنایی رو بیشتر از بقیه می دونم .
اگه از تاریکی بیرون بیام . تا پایان راه با تو خواهم بود......
(به افق نگاه کن ... تو میتونی ادامه بدی حتی اگر تنها بشی.....
اما نه تو خدارو داری)
توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته
یکی با چشمونه گریون گوشه ای تنها نشسته
نگاه پر استرابش به افق به بی نهایت
ساکته اما تو قلبش داره یه دنیا شکایت،تو چشاش حلقه اشکه توی قلبش همه دنیا
منتظر به راهی یاره تا بیاد امروزو فردا
باورش نمیشه عشقو همه دنیاش زیر آبه تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذاب
تنهایی براش عذابه . خاطراته لب دریا دیگه از یادش نمیره
همه دنیاش زیر آبو خودشم به غم اسیره
دست بی رحم زمونه عشقشو برده به دریا
حالا از خودش می پرسه میادش آیا و آیا
عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمی مونه
دل عاشقو شکستن شده کار این زمونه
خاطرات لب دریا دیگه ازیادش نمیره همه دنیاش زیر آبو از غم دوریش می میره
هرگز از یادش نمیره ……
AERIALS
زندگی یک آبشار است، از یک طرف در رودخانه اش و از طرف دیگر بعد از آبشار هستیم
در پوچی مشغول شنا کردن هستیم ، کلمات را می شنویم ، خودمان را از دست داده ایم،
اما سرانجام خودمان را پیدا خواهیم کرد؟ ... چون ما کسانی هستیم که می خواهیم بازی کنیم،
همیشه می خواهیم برویم،اما هیچگاه نمی خواهی که بمانی . و کسانی هستیم که همیشه
می خواهیم انتخاب کنیم ، همیشه می خواهیم بازی کنیم ، اما هیچگاه نمی خواهی که بازی را
ببازی...
آنتن ها ، در آسمان ، هنگامی که بخشی کوچکی از فکرت را از دست می دهی ، زندگیت را
رها می کنی، آنتن ها ، آنقدر بالا ، هنگامی که چشمانت را به آنها می دوزی ، غنیمتی جاودانی نصیبت می شود
از پرنده آسمان پرسیدم عشق چیست؟
پاسخم داد رهایی
از جغد شب پرسیدم
به من گفت : تنهایی
از گل سرخ پرسیدم
گفت: نمیدانم
واگر از من بپرسی، خواهم گفت
احساس بین من وتو
و تو چه میگویی؟؟؟
از طرف یکی از دوستان به نام مستانه
MER30